تاریکی مطلق



نباید به اینجا میکشید.باید تموم میشدمن همه چیو برنامه ریزی کرده بودم.لعنت به بدن مزخرفم که نتونست ی ذره بیشتر تحمل کنه.کاش دور زدن زندگی راحت بود.کاش.

تاریخ:98.09.27|08:18

پی نوشت:تب دارم ولی تمام بدنم داره میلرزه از سرما.

 

پی نوشت:دیشب وقتی یخ یخ شده بودم،فکر میکردم فقط کافیه بخوابم.

 

پی نوشت:خوشم میاد ی مشت دکترنما داریم تو کشورمون.که حتی نفهمید من واقعا چم شده خخخ خوشم میاد کلی سرنخ دادم بهش ولی.خودم با این هیچی ندونیموقتی زبونمو دیدم که بنفش شده،فهمیدم ی چیزی این وسط هست.ولی اون دکترهفقط گفت قلبت تند میزنه به خاطر همین فشارت بالاعه فقط به این فکر میکنم که این قلب لعنتی چی میخواد از جونم .

 

پی نوشت:خوب میدونم مقدار زینک(روی) بدنم الان شدیدا زیاد شده و همه بلاهای دیشب تا حالا.تمام اون اسهال و استفراغ و تب و لرز و سرگیجه مال چیه. خوب میدونم فلوئور بدنمم بیش از حد بردم بالا.من به بعدش و عملی نشدن نقشه ام فکر نمیکردم.


این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


از دست کسی که هیچ صنمی باهاش نداشتم.فقط زیادی دوسش داشتممیدونی چیه رفیق؟تموم شدیدیگه واقعا تموم شدی! هر چند که برای تو هیچ فرقی نداشتاصلا معنی رفاقتو میدونستی؟ای بمیره این ماجده که انقدر بهت محل دادکه تهش فقط خودش شکست. 

 

 

خوش باشی رفیقخوش.


ی ذره حالم خوب نیستکلافه اماحساس میکنم سرم داره میترکهی مدتیه که همش توی ذهنم آدما شلوغش کردن هی حرف میزنن. همش مجبورم میکنن آهنگ رو با صدای بلند پخش کنم تا دست از سرم بردارنولی بازم نمیرنرهام نمیکنندارم روانی میشم.چرا اینجوری شده همه چیخسته ام.خیلی کلافه ام


خوب یادم نیست که.بهمن ۹۱ بود یا ۹۲.اون موقع تازه فهمیده بودم مامان حامله است.اون روزا به خاطر وارد شدن ی نفر به زندگیم احساس خفگی و تنهایی میکردم و امروز به خاطر رفتن ی نفر.اولین وبلاگی که زدم با همین آدرس بودقلبم امشب قد ی دنیا درد میکنه.دارم خفه میشمانقدر گریه کردم که یادم نمیاد وقتی چشمام نمیبارن چه شکلین.قد ی دنیا حالم بده.دنیای قد قوطی کبیرتم داره مچاله میشه.درد دارمدرد.

 


با دستای خودم دارم گند میزنم به آیندماین روزا سردمخنثی امهیچ چیزی انگاری دیگه مهم نیست.حرف زدن دیگه ارزشش رو از دست داده و غذا ها هم مزشونو از دست دادن. دیگه هدفی ندارمو خستم از اینهمه بی هدفی و تلف کردن اکسیژن.

واقعا من زیادی نیستم؟زیادیم.هعییی(:


دلم میخواد خودمو بالا بیارمکاش میشد برگشت به قبلکاش ی سری آدما هنوز بودنکاش این همه اشک نبودن.

چجوری ی نفر میتونه تیکه تیکه بشه ولی نمیره.؟هعییی

 

+ی روزایی چقدر ساده بودمچقدر بچه بودم. ی روزایی دنیا در عین غمگینیش هنوزم قشنگ بود چون آدمای خوب زیادی توش بودن.اما الان خودمم دیگه آدم خوبی نیسم 

 

++کسی هم اصلا این بغض ها رو میخونه؟نه.چه اهمیتی داری مگه تو؟هعی.


حالم اصلا خوب نیستقلبم درد میکنه. دارم خفه میشم دارم آدم بدی میشم من اهل تیکه انداختن نبودم.آخه چیکار کردید با من لعنتیا چرا نذاشتید دنیای کوچیک خودمو داشته باشم! چرا درست لحظه ای که به درست شدن فکر میکنم،به خودم میام و میبینم همه چی خراب شده چرا انقدر همه چی مزخرفهحتی حوصله آدم ها رو هم ندارممن هیچوقت انقدر خنثی نبودماما این روزا حتی حوصله صدای زنگ تلفنمو هم ندارمهمش سایلنتهمش رد تماستولد زهرا هم کوفتم شدچون همش داشتم به خودم میپیچیدمخسته بودم از این همه فکر تو سرم دیگه حتی دلم نمیخواس کنار اونا هم باشمکنار ادمایی که ارامشم بودنلبخندم بودن چیزی که درد داره اینه که خودمم نمیدونم چی شدیهو به خودم اومدم دیدم ماجده رو گمش کردم.هعییی.


همیشه عاشق رنگ مشکی بودم.اما از تاریکی به قدری میترسیدم ک ی روزایی حتما باید دست آبجیمو میگرفتم که خوابم بره.

من عاشق این قالب وبلاگمم.به خاطر همین مطمئنم اگه حالمم خیلیییی خوب باشه و پستای شاد بنویسم بازم دلم میخواد این قالبو ببینم(:


دیگه چجوری بهش بفهمونم دوسش دارم؟چرا هی ی بهونه ای برای دلخوری پیدا میشههه؟چرا امروز انقدر روز ***بود قلبم داره میترکه از درد.از اینکه ناخواسته زخم میزنه به قلبم.چقدر بهش بفهمونم؟تا کجا زار بزنم تا بفهمه هیچکس تو زندگیم مثل اون نیست؟چقدر زار بزنم تا بفهمه به خاطر اون بود اون سرم لعنتی رو نکندم.پست اولم تو این وبلاگ رو برید ببینید.اون روز  رو تخت ک بودم.وقتی پرستاره بهم گفت دستتو ت نده فقط به این فکر کردم انقدر ت بدم تمام رگام پاره شه.فقط ترسیدماز گریه اون که الان خواهرم شدهاز چشمای مامان وقتی برگرده و اون صحنه رو ببینه.کاش میفهمیدی دارم چی میکشم.دارم میمیرم لعنتی 

لعنت به منننننننن


از اولین ثانیه ی امروز.دارم کار هایی رو انجام میدم که دست خودم نیست.بی هوا توی خودم جمع میشوم و چشم میسپارم به آهنگ و دقیقه ای بعد بی هیچ هدفی از پنجره ی اتاق زل میزنم به آسمون. خیلی بده آدم کاراش دست خودش نباشه.خیلی بده دلیلشو ندونی.خیلی بده صبحتو اینجوری شروع کنی.


خوب نیستم.نمیدونم تا کی باید هی حرفامو قورت بدمتا کی بغض بشنگوله بشن و خفه ام کنن.قلبم درد میکنهاز اینکه هی به حال خوب بقیه فکر کنم از اینکه جواب چیزی شده؟؟؟ بشه :ی ذره خستم.هوووف.

کاش میتونستم جای بغضمخودمو قورت بدم.کاش میشد تموم شمکاش میشد.


(:

 

بالاخره ی کانال زدم برای خالی کردن خودم. ببخشید این مدت سرتونو درد آوردم. اینجا هم بمونه شاید بعدا به ی وبلاگ دیگه تبدیل شد. بمونه چون تنها وبلاگیه که فقط برای خودمه(:

بمونه برای حرف زدن های درگوشی.(:

ممنون بابت همه چیز♡[:

یاحق!


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها